شاعر : رضا دین پرور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب
تویی که یاور ومـنّای احـمدی سلمان چرا به گریه فـتادی،مـردّدی سـلـمان
بیا به داخل خـانه،خوش آمدی سلمان چه خوب شدکه سری هم به ما زدی سلمان
درست آمـدهای!خـانۀ عـلی اینجـاست درست آمدهای!این گرفته رو زهراست
عزای صاحب عزا راکسی نمیخواهد بـیاکه خاطـرما را کسی نـمیخـواهد
عـلـی ولی خـدا را کسی نـمیخـواهـد مریض هست و شفا را کسی نمیخواهد
درون سیـنهشـان ارزنی ارادتنیست
خـداوکیل،کسی نیـتـش عـیادت نیست
مگو که چشمِ منِ زار،خون گرفته چرا مگو کهخانهاماینبار،خون گرفته چرا مگو که این در ودیوار،خون گرفته چرا مگو که بستر بیمار،خون گرفته چرا
سئوال کن که چه دیدند فضه و اسماء سئوال کن ولی از من نه؛ازخود زهرا
به قدر غایت یک مرد،پای من جنگید زمین نخورد وبه پای ولای من جنگید
ز ذوالفـقـار،فـراتر برای من جـنگـید چو صبر دست مرا بست،جای من جنگید
نداشت دشـمـن حـیـدر،تـصورزهـرا
بـبـین پـنـاه گـرفـتـم بـه چــادرزهــرا
دعـایفـاطـمهام راگـذاشتممسـکـوت گمان کنم که هوایی شده رود لاهـوت وصیتی شدهدیشب،که ماندهام مبهوت بیا بگوکه بسازم چگـونه یک تابـوت
بـیـا که رازدلـم را به چـاه مـیگـویـم
بـبـین چگـونه شده روبهقـبـله بانـویم